...

با اتفاقاتی که بین من و همسرم افتاد،تصمیم گرفتم قطعی همین جا شروع به نوشتن کنم.

آن شب همسرم گفت که زودتر به خانه ی خودمان میرویم اما بعدش زد زیر حرفش و امروز به من گفت اگه امید نمیدی ناامیدم نکن....

اخه دیشب پست دلتنگی گذاشته بودم...کل دیشب رو نخوابیده بودم،ساعت 6 صبح بود خوابم برد....

از دلتنگی

دلتنگی که فرداش یعنی امروز فهمیدم یا نباید باشه یا اگر هم هست نباید بروز داده بشه که مبادا برای همسرم ناامیدی به وجود بیاد

من ازبچگیم ادم سرزنده ای بودم واسه همین بیشتروقت ها اطرافیانم فکر میکردن ناراحتی هام صوری والکین

واین حس الان به همسرم هم سرایت کرده

تاجایی که تهدید به طلاقم کرده

خیلی جدی

تا جایی که برای ادامه ی زندگی ازم تضمین خواسته

خیلی جدی

خب این وضع زندگی منه

دختری که به خاطر ناراحتی کبدش،بد اخلاق و بی اعصاب شده و همسرش همیشه توی حرف خودش رو حامیش معرفی کرده...اما توی عمل نه

رابطش با والدینش هم خوب نیست و تمام انگشت های اتهام به سمت دختره....

شاید واقعا باید بشکنم به طور کامل

که خیلیا دستشون بیاد احساسات یک زن بیهوده نیستن...

متنفرم از زندگیم

اونقدر که وقتی همسرم کنارم خوابید و نوازشم کرد پسش زدم

حس تنفر دارم

نه نسبت به همسرم

نسبت به کارایی که بام انجام میده ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی